گل پسر مامان و باباگل پسر مامان و بابا، تا این لحظه: 9 سال و 1 ماه و 16 روز سن داره

آروین، آوای زندگی ...

شمیم یک فرشته

اینکه مامان فهمید که چه موقع فرشته کوچولو اومده تو دلش یکم داستان داره. روز دوشنبه بود که یه بیبی چک گذاشتم و منفی شد منم با خیال راحت تصمیم گرفتم برای رنگ کردن موهام از آرایشگاه وقت بگیرم ،برای فرداش بهم نوبت داد. عصر همون روزم رفتم دکتر که یه آزمایش تیرویید برام بنویسه دکتر پرسید بارداری؟ منم گفتم نه فکر نکنم،اونم گفت یه آزمایش بتا هم برات مینویسم،خلاصه صبح سه شنبه آزمایش رو دادم و قبض رو که نگاه کردم دیدم 5 شنبه باید برم جواب بگیرم ،یه پوزخند زدم و پیش خودم گفتم من تا اونموقع مطمئنم که دیگه باردار نیستم،چقدر دیر جواب میدن. خلاصه عزیزم چهارشنبه هم راه افتادیم سمت اصفهان و من هنوز نمیدونستم تو اومدی تو دل مامانی و شرمنده ا...
19 شهريور 1393

برای فرزندم

به نام خدا فرزند عزیزم خواستم خاطراتت رو تو یه دفتر بنویسم ،اما فکر کردم ممکنه گم بشه یا به هر حال از بین بره، تا اینکه به این نتیجه رسیدم بهتره یه وبلاگ برات درست کنم. مامان از این به بعد سعی میکنه تمام خاطرات و لحظات زندگیت رو اینجا ثبت کنه تا بعدا از خوندنش لذت ببری عزیزم.   ایشالا که خدا عمر با عزت و طولانی بهت بده قند عسلم .   ...
19 شهريور 1393

همسر عزیزم...

همسر عزیزم تمام لحظات شیرین زندگیم را مدیون زحمات تو هستم.   از این به بعد با وجود فندق کوچولومون ایشالا زندگی بهتر و شیرین تری خواهیم داشت.   اینم یه تشکر مخصوص همسری   ...
14 شهريور 1393

به نام خداوند هستی بخش

عاقبت در یک شب از شب های دور   کودک من پا به دنیا می نهد   آن زمان بر من خدای مهربان   نام شور انگیز مادر می نهد   بینمش روزی که طفلم همچو گل   در میان بسترش خوابیده است   بوی او چون عطر پیک یاس ها   در مشام جان من پیچیده است   پیکرش را می فشارم در برم   گویمش چشمان خود را باز کن   همچو عشق پاک من جاوید باش   در کنارم زندگی آغاز کن...   ...
14 شهريور 1393
1